دیگه روزای سخت پر استرس تموم شد ای کاش هیچ وقت تموم نمیشد.ای کاش پیشمون بود.
بابا 3شنبه به رحمت خدا رفت. موندیم تنها. دلم براش تنگ شده.
خوب شد اومدم خونه دو روزی پیشش بودم ای کاش بیشتر میبودم. نمیدونم نشد بهش بگم که ازم راضی هست یا نه؟؟ نشد باهاش صحبت کنم. چه روزای سختی بود.
روز آخر رفتیم براش دارو خریدیم که وصل کنیم یکیش فقط استفاده شد. اونم بعدش رفت به کما. درد کشیدو مرد.
تا صبح کنار تختش نشستیم چشم به راه خواهرم بود همین که اومد نفسهای آخرشو کشیدو تموم کرد و از کنار ما رفت همه شاهد جون دادنش بودیم.
هنوز باور یا قبول نکردم که دیگه بابا ندارم.
از شب اول خوابشو دیدم که درد داره و آب میخوره.دیشب صداشو میشنیدم که صدا میکرد سعیده بابایی.
از شب اول دلم تنگ صداش شد.هر روز که سر خاکش میرم همه جا دنبالشم فقط یک لحظه ببینمش.دل تنگه برات بابایی. باور نمیکنم که رفتی تو رو خدا بگو ازم راضی هستی. تازه میفهممت.بابایی خیلی تنهام. نباید تو میرفتی.
نظرات شما عزیزان:
غزال 
ساعت20:54---28 دی 1390
سعیده جونم
چقد وبلاگت خوجمله
پسرا همشون نامردن
اینکه تعجبی نداره
ناراحت نباش
زندگی پستی و بلندی داره
یه وقت میشه که زندگی
روی خوششو به تو نشون بده
اینقد شوکه میشی
نمیفهمی چی شده
فقط شانس پشت شانس
همه چیرو باید به دست زمان بسپاری
عشق منم تنهام گذاشت
تو امتحانام
موقع درس خوندن فقط گریه میکردم
نمیدونم کارناممو چند میشم
ممل امریکایی 
ساعت0:40---19 دی 1390
سلام سعیده جان امیدوارم حالت خوب باشه عزیزم ازصمیم قلب بهتون تسلیئت عرض میکنم انشاا..غم آخرتون باشه
ممل
|